(با صدای بچگانه خونده شود و بفرضید که من و یه نینی دیگه، زیر پتو کنار هم خوابیدیم!! و مامانامونم دارن توی اتاق بغلی واسهی خودشون گل میگن و گل میشنون.)
پسری که کنار من خوابیدهبود بهم گفت: سلام، خوبی؟
منم جواب دادم، آره خوبم و گفتم تو هم مثل من یه نینی کوچکولو هستی؟
پسره جوابم داد آره و بهم گفت تو دختری یا پسر.
منم پس از نیم ساعت! فکر کردن و فسفر سوزوندن، آخرش فسفر کم آوردم و گفتم، نَمدونم؟؟؟
اونم بهم گفت خب بزار ببینم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و بعدش رفت زیر پتو!!!!!!!!!!!!!!!!!
حدود نیم ساعت دیگه طول کشید و اون از زیر پتو اومد بیرون و بهم گفت تو دختری!!
منم که فضولیم گل کرده بود، بهش گفتم تو از کجا فهمیدی!!!
اونم گفت، آخه جورابات صورتیه!!
نتایج اخلاقی داستان:
1- من امروز فهمیدم که شما چقدر ذهنتون منفی نگاه میکنه!!!!
2- من امروز فهمیدم که یه دختر هستم، شایدم نباشم!!!!!!
--
پ.ن: این رو از روی یک جک که چند وقت پیش یه جایی خوندم، نوشتم. ولی تا اونجا که یادم میاد جکش فقط دو خط بود نه حدود ده خط.